کانون شاعرین

شعر نو #شعرسپید #شعر

کانون شاعرین

شعر نو #شعرسپید #شعر

کانون شاعرین

شعر نو
شعر سپید
غزل
قصیده
رباعی
شاعرین معاصر
داستان نویسی خلاق
داستان کوتاه
داستان بلند
رمان
بدایه ها و دلنوشته های شین براری

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۱ نوامبر ۲۰، ۲۳:۳۱ - نورا نوری
    مرسی
نویسندگان

مفقود الجسد داستان کوتاه

پنجشنبه, ۱۲ نوامبر ۲۰۲۰، ۰۵:۴۱ ب.ظ

لیوان جام بلورین عمر  از دست کسی افتاد و زندگی صد لحظه شد.     از آبی روان بر کویر،  آسمان هم سبزه شد.    خویشتن خویش را دیدم ،  پشت فرمان خوابش برده بود و سرش خونین و جاده جای مانده بود و سر پیچ  کوهستان  از ماشین رها گشته بود،   جاده به سمت تونل پیش میرفت و به غربت میرسید ،   آما ته  دره  یک  منه  بی من،   از دنیا بار سفر بسته بود.   چه حس غریبی نسبت به نیمه ی خاکی و زمینی ام دارم    هیچ حس تعلق خاطری در من یافت نمیشود   فقط  سرشار  از  حس سبک بالی  و    مشتاق  هجرتم    میل  پرواز دارم       از آنجا در زمان و مکان سیر میکنم  پلی به کودکانه های  معصوم خود  میزنم  که  خیره به پروانه ای  مانده ام. مجدد به جایی مجهول میرسم ،  گویی 
آینده آسمان تاریک  است و تکلیف ابرها را کبریت هیچ صاعقه ای روشن نمی کند   عمود شب‌در گلوی افق فرو می رود  و حنجره ای صیقل می خورد، شب هنگام بطرز مشکوکی شهر را سُکوتی مُـ‍‌ب‍‌هَم ف‍‌را میگیرد  آسمان بشکل معناداری سرخگون شده است  و نیمه ی بی جان من  در دوردست های  غریب  و ته دره  لم داده و  مرده است.   سکوت سنگینی ست ،    ناگه صدایِ پارس سگ‌ی ولگرد سکوت‌را ج‍ِــر داد و چُرتِ پاسبان را پاره کرد،  نسیمی بیخبر وزیدَن گرفت با متانَت و به نرمی از چندین کوچه و پسکوچه گذر کرد و من نیز  پا به پایش پیش رفتم   به مسیر اصلی که رسید ناگه نافرمان شد و طغیان کرد  و همچون بادی سَرکش که از دلِ طوفان رها شده باشد  وحشیانه خود را به هر درب و دیوار و درخت زد ، آنسوی رودخانه‌ی زَر ، سمت پیچ‌ِ خَمِ  محله ضرب  انتهای بُن‌بست کُهَ‍‌نـسال ، دستانِ ظریفِ دخترکی نوجوان از خواب بیرون مانده، که بادِ سردِ زمستانی مسیرش به این کوچه‌ی خاکی افتاد و لحظه‌ی عبور از بن‌بست خودش را بی‌مهابا و بی‌سبب به پنجره‌ی چوبی‌ و تَرَک خورده‌ی اتاق دخترک کوباند ، عاقبت دخترک ناگزیر بیدار شد و سراسیمه به‌دنبال نیمه‌ی گُمشده‌ی خوابش گشت، گویی که در عالم رویا نیمی از آغوشش جا مانده.... 
 ستاره ها یک به  یک سرخ،  سو سو زدند و آرام آرام سرنوشت مجهول آسمان روشن شد... _ابری که مدتها بالای شهر ایستاده بود ، عاقبت بارید .تا طبق روال و به رسم عادت دخترک شتابان و پابرهنه از خانه‌‌ی نیمه متروکه‌اش خارج شود و به زیر باران برود ، بلکه شاید اینبار بتواند ریزش قطرات باران را لمس کند ، ولی افسوس....  او نیز همچون من  خیس نشد....    
سپس به‌راه افتادم و 
برای  نوشیدن یک فنجان از عطرِچای ،  از پائیز و زمستان و از اسارت در زمان و مکان ،  از خیابان های پر برگ از سنگفرش های بی‌رنگ ،  از کوچه‌های خاکی و خمیده از  پُل‌های قدیمی و باریک،   از خاطراتیرنگ‌پریده و تاریک ، از دیوار‌های قطور و آجرپوش ، از افکاری پریشان و مخشوش _ از میدان های پر هیاهو _از پله های نمور و باریک  از اتاق های متروک گذشتم تا به فنجان چای رسیدم....  از خودم پرسیدم : 
چایِ تلــ‍‌ـ‌‍خ سردتر! یاکه چایِ سَــ‍‌رد تلخ‌تَر؟ پاسخ هرچه باشد توفیقی در اصل ماجرا ندارد  من  تنها برای استشمامِ جُرعه‌ای از عطرِ خوشِ چای به‌ اینجا آمده ام و بس....
آنگاه پس از استشمام عطرِ شیرین و خوشِ چای ، زیر لب میگویم ؛  ‌جسمِ بی روح ،  مُـرده! پس چرا روحِ بی‌جسم، زنده؟   این‌مَن بی جسم ، زنده  پس چرا اون جسم بی من،  بی جان و مرده؟  
شاید چون کالبدی کرایه ای از این خاک ،  باید عاقبت بر خاک میشد. تا نتوان چیزی با خود از این زمین اجاره ای  به یغما  برد  .  ولیکن   من  اهل این زمین نیستم  از سوی  برکه ی نور  آمده ام   و  اکنون نیز جرعه ی نوری  شتابان در حال بازگشت سوی  نور حق تعالی هستم     از همینرو  میگویند   بازگشت همه بسوی اوست.... 
کاش کسی جسم بی جانم را بیابد و به خاک بسپاردش،  شایدم انکس  چوپانی رهگذر از دره باشد  که همراه گله اش حین عبور از  درّه ی عمیق  جسمم را خواهد یافت.....

                                                          نوشته ؛ شین براری


      

نظرات  (۳)

سلام. ملیکای عزیز و نورای عزیز من هم اومدم م م م
حالا با مژگان شدیم چهار تا همکلاسی قدیمی . خوب هستید شماها؟
یادت بخیر
پاسخ:
Salam  khoobid?
نورا پدر مرحومش تاجیک و مادر گلش اهل گرگان هست
تاجیکستانی های فارسی زبان برخلاف شباهت زبان فارسی، از الفبای دیگه ای بهره میبرند که سبب ناتوانی نورا در نگارش صحیح فارسی بود و سال 2015 به شمال ایران مهاجرت کرد و در بیست سالگی در کانون پویندگان دانش با من بود درست گفتم نورا جون؟ من ملیکام. یادت هس؟ خانم راستگفتار؟ خانم ایرانمنش .... و گروه نویسندگی خلاق...
پاسخ:
مادرم  کٌرد کرماجی است و زاده ی گرگان استش. 
  • مژگان احمدی موقری
  • به گمانم تصویر مزار پیامبر ص است.
    نمیدانم که شما مسلمان هستید یا که تاجیکستان دین دیگری داره؟
    پاسخ:
    پرسش از ادیان و اعتقادات دیگران در ایران  رایج و عجیب است.  در تاجیکستان  چنین پرسشی توهین و گستاخی و تجاوز ب حریم شخسی تعبیر میشه