پاراگراف برتر
در این مطلب از وبسایت معرفی کتاب کافهبوک، برشی از کتابهای معروف دنیا را منتشر میکنیم که در گذشته معرفی این کتابها را در وبسایت انجام دادهایم. ما امیدواریم با خواندن این جملات و پاراگرافها، کنجکاوی شما را نسبت به کتابها ترغیب کنیم و در ادامه با قرار دادن لینک معرفی کتاب شما را به مطالعه آن کتاب علاقهمند کنیم. این مطلب به صورت مرتب به روز رسانی خواهد شد و برشی از کتابهای معروف دنیا هر هفته اضافه میشود. در نظر داشته باشید که مطالب تازهتر در قسمت بالاتر نشان داده خواهد شد.
برخی از مطالب قدیمیتر را که رویکردی مشابه دارند، میتوانید از طریق لینکهای زیر دنبال کنید:
وقتی باهات مدام مثل سگ رفتار میکنند، کمکم فکر میکنی واقعاً سگ هستی.
* برشی از کتاب امریکا اثر فرانتس کافکا
افراد متعصب بهندرت بذلهگو هستند. در واقع، آنها طنز را تهدیدی برای یقینهای خودشان میدانند. طنز عموما از یک سو قطعیت را به سخره میگیرد و از سوی دیگر پشتیبان کسی است که با افراد متعصب مخالفند. برای همین است که بازار جوک عمدتا در شرایط سرکوب سیاسی گرم میشود. اتحاد شوروی و اقمارش بستری مناسب برای انبوه جوکهایی بودند که هم رژیمهای مختلف کمونیست را به سخره میگرفتند و هم حامی مخالفین این رژیمها بودند.
* برشی از کتاب اعتقاد بدون تعصب اثر پیتر برگر و آنتون زایدرولد
آگاهی از اینکه در حصار هستی، مثل سمی است که بهتدریج اثر میکند و شخصیت آدم را به کل عوض میکند. این مهمتر از یک تغییر روانی است، عقده خودکمبینی هم نیست – بلکه یک جریان طبیعی غیرقابل اجتناب است. وقتی که رمانم را درباره گلادیاتورها مینوشتم، همیشه متعجب بودم که بردههای رومی که عدهشان دو سه برابر مردان آزاد بود چرا اربابهایشان را به زیر نمیکشیدند. حالا یواشیواش برایم روشن میشود که ذهنیت یک برده در واقع چیست. میتوانم نظر بدهم که هرکس درباره روانشناسی تودهها حرف میزند، باید یک سال زندان را تجربه کند.
* برشی از کتاب گفتوگو با مرگ اثر آرتور کوستلر
از خودم میپرسم: بهتر نبود من هم راهی را که دیگران رفتهاند، بروم و بگذارم هرچه بر سرم آمدنی است، بیاید؟ و آن وقت به یاد آن یارویی میافتم که یک ساعت پیش پر از شور زندگی بود و اکنون مرده افتاده است. چقدر ظالمانه و بیمعنی است! آدم بیاختیار از خود میپرسد: این زندگی چیست؟ چه معنی دارد؟ آیا راستی از آن منظوری هست یا بودن آن، فقط معلول یک اشتباه کور کورانه تقدیر است؟
* برشی از رمان لبه تیغ اثر ویلیام سامرست موام
واقعه هولناک یک زندگی را می توان به کمک استعاره سنگینی توضیح داد. می گویند بار سنگینی بر دوش داریم و این بار را حمل می کنیم، خواه قدرت تحمل آن را داشته باشیم و خواه نداشته باشیم. با آن مبارزه می کنیم، خواه بازنده باشیم، خواه برنده شویم.
* برشی از کتاب بار هستی اثر میلان کوندرا
از کتاب خنده و فراموشی میلان کوندرا نقل قول میآورم: «ملتها را اول با دزدیدن خاطراتشان نابود میکنند. بعد کتابها، دانش و تاریخشان را نابود میکنند. و آنگاه یک آدم دیگر کتابهای متفاوتی را مینویسد، دانش متفاوتی را در اختیار آنها میگذارد، و تاریخ متفاوتی را ابداع میکند.»
* برشی از کتاب روح پراگ اثر ایوان کلیما
ابتدا همهچیز به نظرم بسیار کثیف میرسید، اخلاقا پلید و سیاه. منظورم ابدا دهها و صدها پولجوی بیقراری نیست که دور میز رولت جمع میشوند. من در میل مردم به بردنِ هر چه بیشتر و سریعتر پول هیچچیز ناپاکی نمیبینم. من حرف آن مدعی را یاوه میشمارم که با شکم سیر و خیال راحت درس اخلاق میدهد و در جواب کسی که در توجیه بازی خود عذر میآورد که «کلان بازی نمیکنم»، میفرماید: «دیگر بدتر! زیرا این نشان حقارت حرص است.» انگاری حرص حقیر و طمع بلندهمتانه باهم فرقی دارد. مسئله نسبی است. آنچه برای روتشیلد حقیر مینماید برای من کلان است. دربارهی برد و سودورزی حقیقت این است که مردم نه فقط دور میز رولت و بساط قمار، بلکه همهجا همیشه سعی میکنند که چیزی از چنگ حریف بیرون آورند و در جیب خود بگذارند. اما اینکه بهره یا سود به طور کلی چیز پلید یا ناپلیدی است بحث دیگری است و من اینجا سر پرداختن به آن را ندارم.
* برشی از رمان قمارباز اثر فیودور داستایفسکی
پول نمیتواند سعادت بخرد ولی وکلا را چرا. پول میتواند کاری کند که بارها و بارها در دادگاه اقامهی دعوی کنی و به شاهدها رشوه بدهی. میتوانی به کمکش داروهای گرانقیمتی بخری که تحت بیمه نیستند و به کشورهایی بروی که درمانهای تجربی با استفاده از یاختههای بنیادیشان از هیچی بهتر است. اگر یکی بخواهد از اعمال قدرت طفره رود، فقط چند سانتیمتر بالاتر از قانون بایستد، بوروکراسی را دور بزند، بازرسها را بخرد که جرمش را نادیده بگیرند، بخواهد هزینههای دادرسی خودش را بپردازد یا، اگر دستور داده شد، هزینههای طرف مقابل را، از پس پرداخت رشوههایی بربیاید که دادنشان برای بقا در زندان لازم است، هیچچیزی جز پول چارهی کار نیست. به سازمان بهداشت جهانی بگو که پول نمیتواند عمرت را بر روی این زمین دراز کند و آنها قاهقاه توی صورت نکبتت میخندند.
* برشی از رمان ریگ روان اثر استیو تولتز
وقتی کسی به این دنیا میآید که به عمیقترین ژرفاهای ممکن شرّ میغلتد همیشه هیولا خطابش میکنیم، یا شیطان، یا تجسم شرّ، ولی هیچوقت در نظر نمیگیریم ممکن است این آدم واقعاً چیزی فرازمینی و آندنیایی با خود داشته باشد. شاید انسانِ شریری باشد، ولی در نهایت فقط یک انسان است. ولی اگر انسانی خارقالعاده در آنسوی گستره فعالیت کند، طرف خوبی، مثل یک مسیح یا بودا، بیدرنگ او را بالا میبریم، میگوییم خدا است و الاهی و فراطبیعی و غیرزمینی. این نشان میدهد ما خود را چهطور میبینیم. راحت قبول میکنیم بدترین موجود که بیشترین آسیبها را میزند انسان است، ولی به هیچ عنوان نمیتوانیم بپذیریم بهترین موجود، کسی که سعی در القای تخیل و خلاقیت و همدلی دارد، میتواند یکی از ما باشد. خیلی نظر خوبی به خودمان نداریم ولی خیلی هم از این پایین بودنمان ناراحت نیستیم.
* برشی از رمان جزء از کل اثر استیو تو