کانون شاعرین

شعر نو #شعرسپید #شعر

کانون شاعرین

شعر نو #شعرسپید #شعر

کانون شاعرین

شعر نو
شعر سپید
غزل
قصیده
رباعی
شاعرین معاصر
داستان نویسی خلاق
داستان کوتاه
داستان بلند
رمان
بدایه ها و دلنوشته های شین براری

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۱ نوامبر ۲۰، ۲۳:۳۱ - نورا نوری
    مرسی
نویسندگان

دو داستان

دوشنبه, ۱۶ نوامبر ۲۰۲۰، ۱۰:۴۱ ق.ظ

منبع    www.booksOnline.Com_

داستان و روایت وحشتناک حقیقی و معمایی حل نشده.   
اپیزود 27 از مجموعه داستان های کوتاه عجیب ولی واقعی      به قلم شهروز براری صیقلانی 
نشر چشمه.    ( روایتی حقیقی) 

در مدت انجام وظیفه بعنوان مسىول بایگانی پرونده های جنایی در استان گیلان به دو پرونده ی عجیب و شاید مرتبط بر خورده بود  و بعد از بازنشستگی در یک مهمانی خانوادگی با من ملاقاتی داشت، و روایت را بدون سند و کلاماً برایم نقل کرد. او  پرونده ها را بر اساس حروف الفبا چیدمان میکرد و آن موقع هیچ کامپیوتری نبود و کارها دستی انجام میشد،   دو پرونده هر دو  با  نام مشابهی  در بایگانی خاک میخوردند  و  نام شان     پرونده ی سرباز منصوری از کلانتری و شهربانی واقع در میدان شهرداری رشت  قید شده بود و محتوای آنان به گونه ای شک برانگیز  با یکدیگر مرتبط بود  البته بدون توجه اختلاف زمانی   زیرا  با فاصله چندین سال  از هم  به  وقوع   پیوسته بودند. 

پرونده اول  

بر اساس گزارشات رسیده به واحد مرکزی  تحقیقات و تجسس،  این خانه دارای قصه ای قدیمی و طولانی است.   و  ما تنها به مواردی خواهیم پرداخت که سندی از وقوع حادثه در دسترس باشد.    
به همین مبنا،  لیست بلند بالایی از سی حادثه ی عجیب مربوط به خانه ی زیرکوچه،  تهیه شد.  که بالغ بر چهل داستان وحشت انگیز و ماورایی بود     ولی ما تنها به مواردی  میپردازیم که سند مکتوب و یا گزارش نیروی پلیس و یا اتش نشانی و یا قوه 
قضاییه از وقوعش در دسترس باشد.  
به سراغ بایگانی ها میرویم.  
سال 1343   آبان ماه   13  
پیوست 453707/شهربانی    شهر رشت. حوزه اول  
آژان شیفت شب  ؛  مرحوم رضا میرروستانژاد     
متن گزارش 
با حضور چند فرد مضطرب و نفس نفس زنان به دژبانی شهربانی مرکزی،  واقع در میدان اصلی شهرداری رشت،  گزارش شد که در کوچه ی مجاور و انتهای بن بست فرزانه،   در اخرین منزل مسکونی ویلایی  به پلاک 67  یک مورد قتل رخ داده است. 

شرح عملیات،  
بدلیل نزدیک بودن مورد و همسایگی مکان مذکور با شهربانی،  دو آژان  و سه سرباز سیکل وظیفه اجباری،  به همراه سرکار استوار محمدعلی  مصلوبی   به محل حادثه روانه شدند و به محض رسیدن به مکان مورد نظر،   صدای اشوب و جیغ و فریاد های بلندی از خانه ی نامبرده شنیده میشود،  و  به علت باز بودن درب چوبی منزل،   مامورین شهربانی وارد حیاط منزل میشوند،  و  خانه را تجسس میکنند که پیرمرد صاحبخانه را بر سر سجاده نماز می یابند،  او از  ورود مامورین شوکه و دلیل حضورشان را جویا میشود.     سرکار استوار تمامی برق های روشنایی منزل را روشن مینماید.    و خانه را ظرف دو ساعت متمادی تجسس مینماید.    اما هیچ جسدی نمی یابد. 
سریعا سرباز اجباری،   تقی منصوری را به مرکز دژبانی در مقر شهربانی روانه میکند تا  دستورات جدید را از مافوق خود دریافت نماید.  
کمی بعد به علت تاخیر و نیامدن سرباز فوق،   انها تصمیم میگیرند تا برای بار اخر،  تمام کمد های دیواری و  انبار انتهای باغ،  و پشت بام را تجسس نمایند،  انگاه   با توجه به حساسیت ماجرا،  تصمیم  خودسرانه ای گرفته و از سر احتیاط و ثبت توضیحات پیرمرد صاحبخانه،   او را با احترام به کوچه ی بالاتر،  در پشت مسجد و مقر شهربانی میاورند.      
انگاه تمام ماجرا و دروغ بودن خبر را در برگه ی سر شماره 7590  /  076  نوشته و به مهر و امضا و ضمیمه گزارش عملیات  میرساند. 
و از پیر مرد دلیل باز بودن درب حیاط را جویا میشوند،  پیر مرد که حاجی احمد صیقلانی موقر نام دارد،  منکر این امر میشود که درب باز بوده.     
نهایتن با کمی ابهام از وی بابت همکاری تشکر میکنند و پیر مرد که از حجره داران و خیرین بنام بازار رشت است را بدرقه مینمایند. سپس سرکار استوار مصلوبی  دنبال سربازی میگردد که تاخیر کرده. 
سرباز منصوری  برای دادن گزارش و دریافت دستورات جدید  به شهربانی راهی گشته بود. 
اما با گذشت چند ساعت و روشنایی هوا، همچنان حاضر نبود. و پست نگهبانی  خالی از سرباز مانده بود. 
با کمی پرسجو،  اشکار میشود که سرباز منصوری هیچگاه به مقر بازنگشته،  و در ابتدای امر ،  گمان میشود که او از خدمت سربازی اجباری اینگونه و بی مقدمه فرار کرده است.     
اما همان موقع و در راس ساعت 06:47  13 ابان سال 1347      ،  حاج احمد صیقلانی موقر  به  دژبانی رجوع و خبر عجیبی را بازگو مینماید. 

با شنیدن چنین خبر وحشتناک و عجیبی،   تمامی مامورین شوکه و شتابان سمت منزل انتهای کوچه روانه میشوند. 
و در کمال  ناباوری  جسد بی سر  یک فرد مذکر با تن پوشی از نوع لباس ویژه ی سربازان وظیفه ی شهربانی را میابند .   که درون باغ انتهای حیاط همان خانه افتاده است.   

با گذشت سالها،  همچنان کسی از هویت جسد مورد نظر  اگاه نگشته. 
و در کمال تعجب هیچ اثر و ردی هم از سرباز مفقودی یعنی منصوری پیدا  نگشته.  
و جای کمی تامل و تجدید نظر است اگر بدانید که لباس سربازی سرباز مفقودی با لباس بر تن جسد بی سر    کاملا  برابری داشته،  اما در کمال تعجب،   جسد ذکر شده،  قد و قواره و هیکلی به مراتب بزرگتر و غیر معمول تری نسبت به سرباز منصوری داشته.    
بدان گونه که منصوری سربازی ریز نقش با 160 سانتی متر قد و اندام نحیفی با وزن  52 کیلوگرم بوده  ولی جسد فرد مقتول با اندامی کشیده و غیر نرمال و قدی برابر 220 سانتیمتر و    وزنی برابر با 49 کیلو گرم داشته. 
در گزارش کالبد شکافی     امده است که مقتول تا پیش از قتل،  دقیقا قدی حدود 160 داشته،  و حین وقوع قتل به دلیل نامعلومی با نیروی زیادی وی از دست و پا کشیده شده  بگونه ای که تمامی اتصالات اندامی و رباطی و استخوانی اش دچار قطع غضروف و عضلات گردیده اما باز با کمال تعجب  پوست مقتول  هیچ اسیبی ندیده و بلکه فقط کش امده    و دلیل مرگ نیز قطع سر از تن نبوده،  زیرا دقایقی پیش از قطع سر،  قلب از تپش ایستاده بوده،  و همین امر سبب عدم خونریزی حین قطع گردن شده،  بگونه ای که هیچ خونی به اطراف نریخته است،  ولی فرد حین کش امدن زنده بوده زیرا شدیدا دچار خونریزی های داخلی شده . 
دلیل کسر سه کیلوگرم از وزن اصلی هم،  میتواند  نبودن سر مقتول باشد. 
پزشکی قانونی اعلام داشت،   سر مقتول با هیچ شی تیز و برنده ای قطع نشده  بلکه تنها بواسطه ی کشش زیاد در جهت مخالف از تن جدا گشته......

در اتفاقی جداگانه و مرموز در  سال  1366 اول دیماه   در همان مقر کلانتری واقع در همان ساختمان قدیمی که زمانی شهربانی محسوب میشده   سربازی غریبه و با لباس همشکل لباس های منسوخ و قدیمی که پیش از انقلاب اسلامی ۵۷ استفاده میشده  به حوزه مربوطه مراجعه میکند و با اینکه کمی گیج و شوکه بنظر میرسیده  داخل حوزه میشود و سراغ مافوق خود را میگیرد تا از وی کسب تکلیف نماید که دستور جدید چیست و پس از جستجوی خانه ی مربوطه در انتهای بن بست هیچ جسدی یافت نشده و دستور جدید چیست؟  قابل ذکر است که سرباز ریزنقش و با اتکت نام   مشابه سرباز مفقودی در حادثه ی نخست بوده و منصوری نام داشته  

و وی ابتدا به دیوانه خانه ای ملقب به شفاه  واقع در چهارراه حشمت انتقال داده و پس از مدتی وی با درب قوطی کنسرو  رگ مچ دستش را زده و به بیمارستان رازی رشت انتقال داده میشود   در مسیر رفتن به بیمارستان رازی در حدود پنجاه متری مانده به درب بیمارستان  پل باریکی قرار داشته که از روی رودخانه ی عمیق  گوهررود  میگذشته و خودرو  از مسیر منحرف و به رودخانه سقوط میکند،  از سرنوشت سرباز منصوری  داستان بلندی نوشته شده که توسط نویسنده میرصادقی نگارش در آمده ولی مجوز چاپ نگرفته است. 

پایان اپیزود 27     شین براری،  نشر چشمه

______--___shin__barari_______________________


____shin____barari___________-___
     داستان دوم 
قسمتی از متن اثر سپیدار بلند از شین براری
دخترک بی سایه ی همسایه
<3 توجه :   سپیدار بلند چیست؟،  اصطلاحی است که چند تن از اساتید در نقد سبک و ریتم  چیدمان واژگان برخی از اثار نویسنده، شین براری  بکار برده اند و به تحسین ساختار شکنی این نوقلم عرصه ی نویسندگی پرداخته اند.  به تعبیر دیگر همچون شعر سپید،  داستانی بلند در 380 صفحه خلق کردن را، سپیدار بلند گویند.
_________زمان:__ ۰۰:۰۳_________تاریخ:__ ۱۳۹۹/۰۵/۰۳________بازنشر توسط: __سوفیا آریانژاد__________
                               .                        به نام خدا                            دخترکی لجوج ،  سرکش و عجول.    زاده ی سرزمین گیل.  آمده از سمت رودخانه ی آرام و با وقار  لنگ.    (لنگرود) 
دلی دارد در سینه همچون سردی سنگ. 
غمگین و خزان خورده همچون خشکیدگی زرد رنگ یک برگ. 
اسمش بود ستاره،   ستاره   دخترکی کُفری،  خشمگین و بی سایه،    درب به درب،  دیوار به دیوار همسایه '  
در عبور از پیچ و خم مسیر باریک و تنگ،  بر سطح سنگفرش تاریک سخت  از چاله  در آمد  ناگه افتاد به چاه  

از جبر  بخت  شوم و بد. 
 به تن پوشاند تن پوش جنگ.

  تک و تنها،  بی پشت و بی تکیه گاه،   بی کلام در یک نگاه،

 زمان افتاد  از  التهاب. 
بی شکایت و بی گلایه،   پهن کرد سفره ی دل خویش، ،  

ابتدا  نقل میکرد  داستانش را   از انتها. 
دخترک نقش اول در خودسری .

 سکانس برتر در محله  تکپر.  

من_ بی ریاح،  بی استعاره،  بی آرایه اما صبور،  
او بی صبر ،  پر افاده،  اما بی سایه،  عاشق و دلداده  
اسمش را مینوشت بالای شماره اش،  بیچاره 
بی خبر از من،  که یک دل دارم و صد دلدار 
به گمانم عاشق شده بودش انگار 
دخترک خودشیفته،   امده بود از  شهری  بی شهید 
خوش قد،    قامت،  کمی هم رشید 
تازه وارد و غریب 
از دور دل میبرد،  از جلو زهله انقریب 
اهل دل و خوش قول و قرار،  مرا سرزده فراخواند به صرف نهار  
ساعت از َظهر صراط گذر کرده بود از قضا 
  تپش های قلبی  بی قرار  و پر اضطراب  
استرس موج میکشید در ان فضا  پر التهاب 
سالاد شیرازی  رووی اوپن،   ظرف خورشت قیمه در آن  کنار،  بودند در انتظار 
دم به دم  میپرسیدم :   دم کشیده برنج ، دم سیاه؟ کی میخوریم پس غذا؟.. 
او با عشوه های شتری  نمیدانست بدهد  چطوری؟
میداد جوابم را با یک سوال! از قضا
میپرسید مرا میگیری به اغوش در خفا 
در این حین به آغوشم کشید با عطر پیاز 
صدای بانگ اذان و وقت راز و نیاز 

دستان ظریفش به دور کمرم،   نفهمیدم که کی کردش مرا روی تخت دمرم!   
از چنین ،  حرارتی گفتم که من در عجبم 
چرا داری میکنی وجبم؟... هرطوری بگیری باز به دست خودم هشت وجبم. 
لشگری از موی سیاه  در سینه ام 
من نه اهل عشق و محبت،  و نه اهل کینه ام 
بلکه من برای صرف نهار امده ام 
عطر سوختگی برنج و ته دیگ  بلند شده بود همانند پسرم ........ 
ادامه  از  بانک  رمان