شعر سپید
جمعه, ۲ جولای ۲۰۲۱، ۰۳:۵۵ ب.ظ
از باد و بوران
از برف و توفان
مهجور و رنجور جویای ماٌوایی
گرم
دیدمش
خسته و بی رمق
آغوش گرمم
پذیرای پیکر نحیفش
شد
آرام آرام یخهای وجودش آب
شد
رفته رفته خون درون رگهای
سبزش جریان یافت
جوجه اردک زشت رو به زیبایی
میرفت
اندک اندک گرمای تابستانیم
به زیباییش افزود
آنچنان که سبزی و تراوتش
همه جا را احاطه کرد
ساعتها روزها خیره به او مینگریستم
سبزتر و سبزتر میشد
گویی فزونی شکوهش
حد و مرزی نداشت
سحر کنار برکهِ آرام آرمیده بود
برخاست ،بال گشود ، وای
خدای من
چه زیبایی خیره کنندهای!!!
یک قوی عاشق
عزم هجرت ، آهنگ کوچ
چون پروانهای که ناگهان
پیله را شکافته باشد
بی اختیار بانک براوردم
نرو…
هنوز نامت را نمیدانم
پر کشید در آبی زلال آسمان
تکیه بر باد
اوج میگرفت
فریاد کشیدم نامت ؟؟
چرخی به عقب با صوتی
زیبا چون فرشتگان…
بهــــــــــار…
و پهنه افق را پیمود و گذشت
تا دیگر اثرش نماند
آری او همان فصل بهار بود
و رفت
و برجا مانده تابستانی
سوزان که
شعله بر میخیزد
از آغوش تهیاش
در تنهایی و
حسرت…
تابستانی که سبز شد از
وجود بهار اما جان
سپرد به زردی
خزان.
پینویس ؛
اما برای پسرک شهر خیس ، جور دیگه ای رغم خورده چهار فصل تقویم
البته قصه از جایی غم انگیز شروع شد که تقدیر پیچید به دور تقویم دیواری _اولش خوش پیش رفت ، عشق از درب اومد و درس مشق از پنجره در رفت و الفرار_ مشق هر روز یعنی شیک و جذاب سر قرار ، جیک جیک مستون برقرار ، واسه یه نظر دیدنش پسرک بیقرار_ تا که یهو جغد شومی روی بوم روزگار خوندش _دخترک بی دلیل رفت و نموندش
جبر و درد عشق دسیسه و هجر عاشقی هم که پارت دوم عشقه ، مث یه خصیصه _میره اونی که خیلی عزیزه....
ادامه در وبلاگ : وبلاگ سپید کلیک کنید ❤