کانون شاعرین

شعر نو #شعرسپید #شعر

کانون شاعرین

شعر نو #شعرسپید #شعر

کانون شاعرین

شعر نو
شعر سپید
غزل
قصیده
رباعی
شاعرین معاصر
داستان نویسی خلاق
داستان کوتاه
داستان بلند
رمان
بدایه ها و دلنوشته های شین براری

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۱ نوامبر ۲۰، ۲۳:۳۱ - نورا نوری
    مرسی
نویسندگان

نقد و بررسی رمان

چهارشنبه, ۱۱ نوامبر ۲۰۲۰، ۰۵:۳۸ ق.ظ
درباره‌ی نویسنده‌ی کتاب:  

 

آیت دولتشاه شهریور 1361 در خرم آباد متولد شد. او دارای مدرک کارشناسی ادبیات دراماتیک از دانشگاه هنر تهران دانشکده سینما و تئاتر است. شروع فعالیت ادبی وی برمی‌گردد به سال 78 و حضور در کانون نویسندگان لرستان که آن زمان با سرپرستی علی صارمیان اداره می‌شد. گهگاه در کنار داستان، به خاطر رشته تحصیلی‌اش، نمایشنامه و فیلمنامه و کارگردانی تئاتر هم کار می‌کند که مهمترینش راهیابی نمایشنامه "مزارع سرسبز خداوند" به بخش چشم‌انداز جشنواره تئاتر فجر بوده اما اولویت اولش هنوز داستان است. وی بیش از پانزده بار در جشنواره‌های متعدد مقام کسب کرده‌ و جزو برندگان بوده، برای مثال برای داستان کوتاه «تراول‌های صورتی» در فهرست نهایی نامزد‌های دریافت جایزه هدایت 1389 قرار گرفته بود. "خویش خانه" نام اولین مجموعه داستان او بود که در اسفند 1389 توسط نشر افکار منتشر شد و به عنوان نامزد جایزه ادبی هوشنگ گلشیری اعلام شد. تعدادی از داستان‌های این مجموعه به طور جداگانه در جشنواره‌های مختلف جزو برگزیدگان بودند. سال 1391 دومین کتابش به "این بازی کی تمام می‌شود" توسط نشر به‌نگار منتشر شد. رمان "ترکش لغزنده" که به گفته‌ی خودش به زودی منتشر می‌شود سومین اثر چاپ شده‌ی آیت دولتشاه خواهد بود. وی همچنین علاوه بر نویسندگی و نقد ادبی، به عنوان دبیر جایزه و جلسات ادبی هفت اقلیم، فعالیت می‌کند که هم‌اکنون به سومین دوره‌ی خود رسیده است.

http://true-story.blogfa.com

 

■■■■■■■

درباره‌ی کتاب:

مجوز انتشار "این بازی کی تمام می شود؟" اوایل سال 91 و قبل از نمایشگاه کتاب برای نشر چشمه صادر شده بود اما بعد از اتفاقاتی که برای نشر چشمه افتاد و لغو مجوز این انتشارات، به نشر به‌نگار واگذار شد و دی ماه 1391 این رمان در 111 صفحه توسط نشر به‌نگار منتشر شد. تاکنون نقدهای زیادی روی این کتاب در مطبوعات صورت گرفته و نویسنده در جلساتی که برای نقد این کتاب در اقصی نقاط کشور تشکیل شده بود حضور داشت. متن زیر سطرهایی هستند که در جلد پشتی کتاب چاپ شده‌اند: 
"افسانه روی مبل کنار تلویزیون نشسته و من روی زمین ولو شده‌ام و پاهام را روی عسلی انداخته‌ام. همچنان که با یک چشم بسته دارم به فیثاغورس نگاه می‌کنم و به سیگار پک می‌زنم، می‌گویم: «همیشه دوست داشتم یک معشوقه‌ی مرده داشته باشم و هر هفته دور از چشم خانواده‌ش، یواشکی برم سر قبرش و براش گل ببرم.» افسانه هم می‌گوید بارها به این موضوع فکر کرده و او هم بدش نمی‌آید یک معشوقه‌ی مرده داشته باشد. سر این دعوای‌مان می‌شود که کدام‌مان زودتر بمیریم کِیفش بیشتر است. می‌گویم اگر من زودتر بمیرم، آن‌ وقت مجبور می‌شود تک‌وتنها، این‌همه راه را بکوبد تا همدان و توی یک شهر غریب، آن هم اواسط هفته که کسی از خانواده‌ام نباشد، بیاید سر قبرم و هول‌هولکی برود. می‌گوید از رفتن به قبرستان خلوت می‌ترسد. سرآخر به این نتیجه می‌رسیم که اگر افسانه زودتر بمیرد به نفع همه است، چون توی همین تهران خاکش می‌کنند و هر هفته با مترو می‌شود رفت سر قبرش و ساعت‌ها آن‌جا نشست..."

■■■■■■■

http://true-story.blogfa.com

■■■■■■■

فاطمه دریکوند بازنشر نقد های این کتاب را گردآوری نموده است؛ 

اولین و معتبرترین نقد های مرتبط با  این اثر؛ 

1_   شهروزبراری صیقلانی 

بهتر است این کار را یک  داستان بلند بخوانیم تا یک رمان، به خاطر ماجرای منسجم، زمان محدود مطرح شدن شخصیت اصلی صرفاً در رابطه با  موضوعی واحد و نزدیک نشدن بیش از حد به اول شخص، پرهیز از ذکر جزییات، گذشته و ابعاد دیگر شخصیت‌ها و لحاظ نشدن جنبه‌های دیگر رمان. این داستان بلند به فراخور فضا و حرفه‌ی راوی به سبک نمایشنامه عنوان بندی شده که به نظر در خدمت تم و موضوع کار که از تنیده شدن چند بازی درهم ایجاد شده، هم هست. کار در پرده اول با کشش و جذابیتی خوبی پیش می‌رود اما در پایان پرده اول تقریباً همه گره‌ها باز می‌شوند و تعلیق و کشش چندانی برای پرده دوم و سوم نمی‌ماند. به رغم این که نمی‌شود گفت این دو پرده اضافی هستند اما تمهید چندانی هم برای جذابیت‌شان اندیشیده نشده.
ماجراهای داستان در قالب حداقل سه بازی پیش می‌روند که در ظاهر همه مثل هم گذرا و کم‌ اهمیت هستند هر چند با سه نتیجه متفاوت. بازی سیاست ظاهراً از همه گذراتر است، خب این یکی نشد با یکی دیگر ادامه پیدا می‌کند مهم آن تامل و سازش با موضوع است. بازی زندگی و ماجرای عاطفی راوی در نهایت با میل به مصلحت اندیشی و شاید الزامات اجتماعی از طرف افسانه با جایگزینی نوعی از خرد ورزی و اجبار به پایان ناکام و کمی دردناک خود نزدیک می‌شود هر چند در کنار سایه روشن‌هایی که از حنانه و سارا در کار هست خیلی هم به عشق‌های آتشین و مخرب گذشته پهلو نمی‌زند -البته مناسب یک کار امروزی و مدرن- هر چند پیوندهای با سنت و گذشته هم در آن به کلی و به نحوی افراطی بریده نمی‌شود. راوی در ابتدا عملکردی مخرب و رویکرد به مخدر در پیش می‌گیرد و در نهایت هم با پناه بردن به کار زندگی و همسایه‌ها ادامه می‌دهد. بازی در سطح آیینی و اسطوره‌ای همچنان با پایانی آرمانی و پیروزی خیر و نیکی بر شر و بدی به پایان می‌رسد.
رابطه راوی و افسانه هر چند برای خود و دوستانش آزاد پذیرفته شده و تا حدودی رسمی است اما برای جامعه‌ای که ماجرا در آن می‌گذرد چه؟ برای خانواده‌ها چه؟ هیچ نمودی از مخفی و حتا غیررسمی و قانونی بودن این روابط و تبعات آن در این کار دیده نمی‌شود. نه مثبت نه منفی، چیزی که برای خواننده غیر ایرانی این کار در صورت ترجمه باور پذیر و هم سطح جامعه خودشان است هیچ تصویر و یا تصور جدیدی از جامعه ایرانی ایجاد نمی‌کند. خواننده خارجی شاید توجیهی هم برای بعضی از چرایی‌های داستان پیدا نکند، راوی نمی‌تواند به خانه افسانه زنگ بزند، در یک تلفن راوی اشاره‌ای به خانواده‌اش می‌ند اما چیزی نمی‌گوید و امید هیچ همدردی هم ندارد. در یک فلاش فوروارد خیالی هم مادر افسانه راوی را نمی‌شناسد. نمی‌دانم نویسنده برای پرداختی هر چند کنایی از این محدودیت‌ها و غیررسمی و شرعی و تا حدودی عرفی بودن موضوع دچار خود سانسوری شده یا ممیزی؟ چون به هر حال داستانی با این موضوع حتماً ابعاد اجتماعی هم دارد. اگر بعد دوم درست باشد نویسنده نیاز به تلاش بیشتر و تمهیدی دست نایافتنی‌تر دارد.
شخصیت راوی فقط در رابطه با این ماجرا باز می‌شود و به رغم روایت اول شخصش خواننده خیلی به شخصیت اصلی نزدیک نمی‌شود. یک بار راوی همدانی معرفی می‌شود اما تنها در حد حرف؛ هر چند راوی جنوبی بودن حسین یاوری را با درست کردن غذای بندری تند و ضرب گرفتن روی دبه به سبک بندری‌اش نشان می‌دهد اما هیچ مشخصه‌ای از همدانی بودن خودش در کار نمی‌دهد، هر چند شاید توجیه‌اش مدرن بودن آدم‌ها باشد اما همه‌ی عملکردها هم مدرن نیستند. در بسیاری از جاها وام‌دار سنت هم هستند. مثل استفاده از رقیب برای ایجاد تنفر، روابط گرم نزدیک و صمیمانه راوی با دوستانش که هنوز خیلی دستخوش تحولات درونگرایانه‌ی زندگی مدرن نشده و آن فردیت حاکم بر فضاهای مدرن هم خیلی در این کار دیده نمی‌شود، دوستان راوی به مشکل او و افسانه آگاهی بیشتری از خودشان دارند.
راوی در برخورد با تهران به ذکر دقیق محله‌ها، مکان‌ها، خیابان‌ها و حتا مغازه‌ها می‌پردازد که کمک نسبتا خوبی به کار، باور پذیری ملموس بودن و حتا برای گروهی نوستالژیک شدن کار کرده اما در برخورد با خرم‌ آباد خیلی دست به عصا، سربسته و با کنایه اشاره کرده. سفر به خرم آباد به یک سفر خیالی وهمی و تمثیلی شبیه‌تر است تا یک سفر کاری تجاری و در خدمت سیاست. هر چند سفر برای راوی به نوعی فرار از خود هم هست که با همذات پنداری و این همانی که میان او و سگ ایجاد می‌شود ناممکن بودن این فرار ثابت می‌شود. در مجموع برخورد راوی با خرم آباد مثل برخورد یک غریبه نیست راوی آن ذوق‌زدگی و حس و حال قرار گرفتن در یک محیط تازه را ندارد. انگار همه‌جا را می‌شناسد و چیز تازه‌ی نمی‌خواهد ببیند. هرچند این گونه بودن با وضعیت روحی راوی سازگارتر به نظر می‌رسد اما در طول کار ما با یک آدم افسرده و منزوی هم طرف نیستیم او حتا برای فرار از خود به مکان‌های تازه و روابط تازه رو می‌آورد. نشان دادن این دغدغه و نگرانی در برخورد با محیطی تازه و غیر تکراری شاید جلوه بهتری هم پیدا می‌کرد، مثل نمونه‌ای که در رابطه با سگ پیش می‌آید. به نظر می‌رسد ناخودآگاه نویسنده که خرم آبادی است در این مسئله دخیل باشد و دور نشدن راوی و نویسنده به اندازه کافی از هم از راوی یک آدم آشنا به محیط و بی‌تفاوت ساخته. اشاره‌ای هم به خانه‌ی خاص جناب نماینده شده -نمی دانم تجربی است یا تخیلی- اما جالب است، خانه‌ای آرمانی پس ذهن مردان سیاست و قدرت در لرستان (لامردو یا دی و خو) چیزی شبیه پنج دری‌های بزرگ نمادی از مردانگی، سرپرستی و ریاست، خانه‌ای که درش باز است و روزی صد نفر بر سفره‌اش می‌نشیند!
رابطه‌ای که راوی با محیط، سگ، ماهی‌ها و عکس‌ها برقرار می‌کند خوب و درخدمت کار است. یاد آوری‌شان در سیال ذهن هم خوب از آب در آمده، آنجا که افراد را به ماهی‌ها تشبیه می‌کند از قسمت‌های موفق کار است و آوردن کلمه "بازه بازه" هم تاثیر گذار است، اما آنجا که با یاد آوری مجدد برای خواننده توضیح و تفسیر می‌کند که: "شده ام آن سگی که جفتش مرده بود" از تکه‌های نچسب کار بود و به نوعی دست کم گرفتن خواننده.  شین،براری#

■■■■■■■

2_ ویدا شفاف:

از پرده اول و یا صحنه یکم ما با زمینه و فضای داستان آشنا می‌شویم که تمام درونمایه داستان در همین فضا اتفاق می‌افتد. فضای تئاتر و نمایش و بازیگری که با معرفی شخصیت‌های داستان هم پیش می‌رود. همچنین گذر زمان که حرکت و جنبش آن کاملا محسوس است و حالت ایستایی در آن دیده نمی‌شود. اما با این وجود من خواننده بعضی جاها خسته می‌شدم. داستان با این که در بعضی جاها گزارشی است اما همان توضیحات است که استحکام ساختمان داستان به آن وابسته شده. در سراسرداستان برخی جزئیات اضافه گویی شده زیرا به درد پیشرفت داستان نمی‌خورد. داستان فاقد حادثه و عاری از هر واکنشی است و طرح داستان در قالب چرایی و نیز مناظره‌ای درونی بین راوی و افسانه شکل گرفته است. راوی هم آدمی است سرگردان در یادها و رویای خود. جاهایی از داستان سیال ذهنی می‌باشد. نویسنده از تک‌گویی درونی در بعضی جاها استفاده کرده و داستان دارای ریزه کاری‌های عینی و ملموس است. خصوصیات زمانی و فضای محیط داستان از میان دنیای ذهنی راوی داستان قابل تصور است. در طی گفت‌و‌گوها از موقعیت و حالت روحی راوی است که می‌توانیم در ذهن خود مجسم کنیم از لحاظ زمانی خطی است.
داستان حول محور دغدغه‌ها و مشغله‌های ذهنی نسل سوم اتفاق می‌افتد، روزمرگی و یکنواختی زندگی و نیز تشبیه زندگی و روند آن به تئاتر که آدم‌ها بازیگران آن هستند. اما این بازی هیچوقت تمام نمی‌شود "تا بوده چنین بوه و هست". داستان بصورت منولوک و دیالوگ پیش می‌رود و لحن داستان یکدست است اما در کل داستان خیلی ریزپردازی شده که البته صحنه‌سازی هنر بزرگ نویسنده در این کتاب است. توضیحات خوب و تصویری به وفور در این داستان دیده می‌شوند.

■■■■■■■

3_ نرگس سپه‌وند:

- اسم کار خوب انتخاب شده بود.

- پرداخت داستان در پاره‌ای از موارد گزارشی بود.

- ماجرای قایم شدن سهراب پشت سالن بازی و رفتار افسانه و مانی و اینکه افسانه متوجه پنهان شدن سهراب شده، خیلی خوب در کار نیامده بود. مثل یک وصله ناجور از کار بیرون زده و باور پذیر نیست.

- شخصیت سهراب ملموس و قابل همزاد پنداری بود اما شخصیت افسانه زیاد پرداخت نشده بود.

- فضا و حس و حال تئاتر در کار خوب جا افتاده بود و تکنیک تلفیق بازی تئاتر و بازی عاطفی قهرمان داستان که به صورت دو روایت موازی با محتوا و پایانی شبیه به هم پیش می‌روند، هنرمندانه بود.

- پرداخت کار ناهمگون بود. کار از اول گزارشی بیان می‌شود و رفته رفته رو به انتها در مرز عاطفی شدن سهراب، تکنیک‌های زیبایی در کار نمایان می شود که بسیار جذاب بودند، مثل:

اشاره به فیثاغورث و گفتگو با افسانه در ذهن، تشبیه افسانه به ماهی‌های آکواریوم سرهنگ، فلش بک زدن به ماجرای بازه در خرم آباد و تکنیک سیال ذهن بحران عاطفی سهراب در دربند که همگی هم از حیث پرداخت و هم از حیث زبان، داستانی و هنرمندانه بیان می‌شوند. اما متاسفانه نویسنده به خاطر عجله در کل کار بدین گونه عمل نکرده و زبان و پرداخت در روند اتفاقات حیطه‌ی تئاتر و وقایع اداره به شدت گزارشی می‌شد.

- اصرار نویسنده در همدانی بودن راوی یک علامت سوال بود. برای سهراب شهر خرم آباد هیچ جذابیت یا تازگی‌ای نداشت. او خیلی راحت و عادی از کنار مردم خرم آباد و فرهنگشان می‌گذرد در حالیکه همدانی است.

- کشمکش عاطفی و درگیری احساسی سهراب در این رمان زیبا پرداخت شده بود و قلم نویسنده فقط مأطوف به احساسات یک جوان نمی‌شود. او تواماً درگیری احساسی یک هنرمند را به تصویر می‌کشد. راوی در این بحران عاطفی با راهکارهای هنرمندانه‌ی زیر بر احساساتش غلبه می‌کرد:

- ترتیب کتاب‌ها و شاهکارهای نویسندگی را بر هم می‌زد.

- خودش را در نقش تجسم می‌کرد و بازی را باور می‌کرد.

- خودش را با بازه مقایسه می‌کرد.

- ترتیب زوج‌های دربند را برهم می‌زد و با نشاندن افسانه در مقابل یک جوان افغانی در ذهن هنرمندش از او انتقام می‌گرفت.

■■■■■■■

4_رخشان رادفر:

در این کتاب با داستانی روبرو هستیم که رویدادها جز به جز بیان شده و همین بیان جزئیات داستان را جذاب کرده،‌ بدون آنکه در مورد شخصیت‌ها به جزیی پردازی پرداخته شود. شیوه روایت داستان گزارشی است و راوی اول شخص است که در بخش‌های کوچکی از داستان به ذهنیت بعضی از شخصیت‌ها نقب می‌زند. به جز صحنه‌های پایانی داستان که خسته کننده‌اند مابقی بخش‌ها تا جایی‌ که دلیل بی‌تفاوتی افسانه نسبت به ارتباطش با راوی بیان می‌شود، جذاب هستند و خواننده را به دنبال کردن داستان ترغیب می‌کند. هنگامی که در صفحه 78 معلوم می‌شود که افسانه با مانی رابطه عاطفی ندارد و می‌خواهد از ایران برود، انتظار می‌رود که راوی با افسانه رودررو شده و او را زیر سوال ببرد. در حالی‌ که برخلاف انتظار خواننده، داستان بعد از چند صحنه نمایش در تئاتر بدون هیجان پایان می‌پذیرد. حتی آخرین صحنه داستان که راوی و افسانه با هم روی سن تئاتر تنها می‌شوند یک پایان نمایشی است و خواننده در بلاتکلیفی و انتظار خاصی رها می‌شود که چرا افسانه خروج از کشور را به رابطه‌ای عاطفی که خودش و راوی برای آن زحمت کشیده‌اند، ترجیح می‌دهد. در ضمن بهتر بود حال که از واژه‌های بیگانه‌ و تخصصی‌ای چون پلاتو، تیزر، تیک، وندال، راش، جامپ کات، ویو، پلی و اکسسوار و... در متن استفاده شده، به صورت پاورقی در مورد این واژه‌ها توضیح داده می‌شد.

■■■■■■■

5_امین شیرپور:

«این بازی کی تمام می‌شود؟» از آن دسته کتاب‌هایی که است که اگر چند ساعت وقت داشته باشید می توانید یک گوشه بنشینید و یک نفس همه‌اش را بخوانید. البته این، هم یکی از خوبی‌های کتاب است هم یکی از بدی‌هایش. خوبی از آن نظر که کتاب سرگرم کننده و جذابی است و بدی از آن نظر که آیا بعد از خواندنش، خواننده از چیزی که خوانده راضی است؟ یا بعد از چند ساعت ذهنش درگیر کتاب هست یا نه؟ جواب دادن به این سوال‌ها بسته به هر شخص متفاوت است. بحثی که همیشه در کارگاه‌های داستان‌نویسی یا بین نویسنده‌ها پیش می‌آید نزدیک بودن کارهای ضعیف -مخصوصاً از لحاظ داستان عاطفی‌شان- به رمان‌های پرمخاطب در ایران و یا داستان‌هایی که در مجلات به اصطلاح زرد چاپ می‌شوند. خب به هر حال هر کسی نظری دارد اما چیزی که این وسط هر انسان منصفی قبول دارد این است که نویسنده‌هایی مثل مرحوم فهیمه رحیمی هم برای ادبیات زحمت کشیده‌اند و دروازه‌ی ورود خیلی از خوانندگان و نویسندگان به دنیای جدی ادبیات بوده‌اند. «این بازی کی تمام می‌شود؟» از نظر اتفاقات و داستانی که روایت می‌کند مشابه همین کتاب‌هاست و یا کتاب‌هایی که به صورت الکترونیکی منتشر می‌شوند. اما فرقی هم که با این کتاب‌ها دارد نویسنده‌اش است. آیت دولتشاه قبلاً با مجموعه داستان «خویش خانه» نشان داده که تکنیک را به درستی می‌شناسد و می‌داند کجا باید از چه تکنیکی استفاده کند. دقت نظر در انتخاب راوی و زاویه دید در این مجموعه داستان بسیار بالا بود، چیزی که مثل یک نمودار سینوسی گهگاه در «این بازی کی تمام می‌شود؟» هم وجود دارد. هسته‌ی اصلی کار خیلی ساده است، چه از لحاظ داستانی و چه از لحاظ نحوه‌ای که روایت می‌شود. «این بازی کی تمام می‌شود؟» شاید به خاطر اینکه اولین رمان نویسنده‌اش است زیاد تکنیک خاصی ندارد و همه چیز سرسری و ساده پیش می‌روند تا کتاب به حجمی که مورد نظر بوده برسد. اما کسی که "خویش‌ خانه" را نوشته مطمئناً خودش هم از این روال راضی نبوده و قسمت‌هایی در رمانش دست به استفاده از چیزهایی متفاوت با کلیت کار زده. برای نمونه تغییر چینش کتاب‌های کتابخانه به ترتیبی که راوی دوست دارد شروع فصل جدیدی در کتاب است و شروعش دقیقاً مثل شروع یک داستان کوتاه جداگانه است. یا حتی ماجرای مفصل جذب شدن راوی به آکواریوم همسایه‌اش، سرهنگ. این‌ها چیزهایی هستند که بین این کتاب و کتاب‌های به اصطلاح زرد یک مرزبندی شدید ایجاد می‌کنند. همینطور قسمتی که راوی (انگار نویسنده از اول قصد داشته مثل خیلی از داستان‌های کوتاه، راوی بی‌نام باشد اما ناگهان وسط داستان خودش خسته می‌شود و می‌گوید اسم راوی سهراب است) در دربند شروع به تخیل می‌کند و جای آدم‌ها را عوض می‌کند باعث لذت بردن بیشتر خواننده می‌شود.
جدا از کمبود تکنیک، باورپذیر نبودن و پرداخت ضعیف بعضی از اتفاقات کار، ارزش آن را کم می‌کند. برای نمونه تا اواخر کار شائبه‌ی خیانت افسانه به سهراب یک چیز پذیرفتنی است اما یکهو مشخص می‌شود افسانه -که درک درستی از شخصیتش ایجاد نمی‌شود- رابطه‌ای با نیما ندارد و فقط قصد دارد از کشور خارج شود. و این همه بی تفاوتی و نیامدن سر تمرین و جواب ندادن تلفن و... برای دلسرد کردن سهراب بوده. در ضمنِ این ماجرا، ماجرای کاری سهراب و سفرش برای ساختن فیلم تبلیغاتی یک نویسنده به خرم آباد یکی از چیزهایی است که از اول تا آخر به کار ضربه می‌زند. خود راوی ایده‌ای را برای ساخت کلیپ تبلیغاتی بیان می‌کند که به زعم خودش هم قابلیت مسخره شدن را دارد اما ناگهان رییس سخت‌گیر به شکل عجیبی این ایده را قبول می‌کند! و نویسنده هم اصلاً با این موضوع مشکلی ندارد و رابطه‌ی علت و معلولی را فدای تصمیم عجیب یکی از شخصیت‌های کار می‌کند.
اما به جز این‌ها، تنیده شدن یک نمایش تئاتر در ماجرا و بازی سهراب و افسانه در آن، اتفاق مثبت کل کتاب بود. معمولاً یک نویسنده یا فیلم ساز وقتی می‌خواهد در مورد یک هنرمند کاری خلق کند بدون هیچ فکری طرف را بازیگر یا کارگردان تئاتر در نظر می‌گیرد. چون هم قسمت‌هایی مشابه فیلم دارد هم مشابه نویسندگی. و البته در بسیاری از موارد این ایده به شکست منجر می‌شود. اما «این بازی کی تمام می‌شود؟» که اسمش هم به خوبی انتخاب شده با پرداخت خوب تئاتر، جلسات تمرینی بازیگرها، انتخاب یک نمایش مشابه با حالات روحی و اتفاقی که برای سهراب افتاده به خوبی توانسته تئاتر را به عنوان تکیه‌گاه و نقطه‌ی قوت اصلی خود قرار بدهد. نمایش تئاتری که سهراب و دوست‌هایش اجرا می‌کنند یک ماکت اغراق شده از حال سهراب و بلایی است که زمانه -اگر بخواهیم اینطوری حسابش کنیم- سر او می‌آورد. به همراه این‌ها زنده‌ترین شخصیت‌های کار همین تئاتری‌ها از جمله حسین یاوری هستند، که اسمش هم به شکل خوبی انتخاب شده تا کامل تلفظ شود.
کلیت کار، بیشتر شبیه یک داستان بلند است که می‌توانست خیلی بهتر نوشته شود. انتخاب یک ماجرای جالب‌تر، شخصیت‌هایی که قابلیت گسترش پذیری بیشتری داشند و کنش و واکنش‌های جذاب‌تر باعث می‌شد علاوه بر اینکه حجم کتاب بیشتر شود، قدرت ادبی کار هم بالاتر برود. به‌‌ هر حال بین «این بازی کی تمام می‌شود؟» و «خویش خانه» تفاوت‌های زیادی وجود دارد و این درست است که تنوع پذیری خیلی وقت‌ها می‌واند جزو ویژگی‌های مثبت یک نویسنده باشد اما این به شرطی است که کیفیت کار در این تنوع‌ها پایین نیاید. در صورتی که خویش خانه به مراتب کتاب هنرمندانه‌تر و بهتری نسبت به «این بازی کی تمام می‌شود؟» است. باید منتظر کارهای بعدی نویسنده بود تا بتوان دقیق‌تر این اثر را در کارنامه‌ی آیت دولتشاه بررسی کرد. دریچه‌ی ورود به یک سیاهچال یا یک سکوی پرتاب؟
 انتخاب با نویسنده است.

■■■■■■■