کانون شاعرین

شعر نو #شعرسپید #شعر

کانون شاعرین

شعر نو #شعرسپید #شعر

کانون شاعرین

شعر نو
شعر سپید
غزل
قصیده
رباعی
شاعرین معاصر
داستان نویسی خلاق
داستان کوتاه
داستان بلند
رمان
بدایه ها و دلنوشته های شین براری

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۱ نوامبر ۲۰، ۲۳:۳۱ - نورا نوری
    مرسی
نویسندگان

شهروز براری و رمان

يكشنبه, ۱۵ نوامبر ۲۰۲۰، ۰۴:۵۴ ق.ظ

ماهنامه چوک سری نود و سوم   صفحه 48  

مطمئنم همانطور که ما الفبای نویسندگی رو باکتاب«عناصر داستان» از میرصادقی" یاد گرفتیم،   به همان ترتیب هم الفبای عاشقی و خوشبختی رو از آثار  داستانی شین براری یاد گرفته یم  و وقتی که داستان های بلندش رو خوندیمش دهنمون از شور وشوق باز میشده ووقتی رازو رمزای عاشقی و یا تعبیر آرزوی محال مون رو یاد میگرفتیم کیف میکردیم و از اون به بعد به زندگی طور دیگه ای نگاه میکردیم  وانگار قند تو دلمون آب میکردن.

مطمئنم همه مون با کتاب << پسرک رودخانهء زَر >>  خاطره داریم وبعد از خوندنش سعی کردیم که وقتی توی رابطه ی احساسی با کسی وارد میشیم  یکطرفه قضاوت نکنیم و خودخواه نباشیم،   از اپیزود دخترک غم به دوش " یاد گرفتیم  باید توی روابط احساسی و دوستی های عاشقانه مون  چطور موفق و پیروز باشیم و همه چیز رو اداره کنیم، یاد گرفتیم  احساسمون رو به زبان بیاریم اما به موقع و در مکان مناسب.  یاد گرفتیم که نباید در  "دوستت دارم"  گفتن هامون سخاوت نشان بدیم  چون از دستش میدیم،   یاد گرفتیم نباید کل تخم مرغ هامون رو در یک سبد  بگذاریم ، و نباید بیش از حد دل ببندیم و تکیه گاهمون رو تمام کمال به روی شانه ی یک رهگذر قرار بدیم،   ما یاد گرفتیم گاهی چشم پوشی کنیم،  و بگذریم تا  رابطه مون از هم نپاشه.   حتی یاد گرفتیم چطور بایستی حرف بزنیم و احترام بگذاریم  و  چه زمان هدیه بدیم و حتی  چه چیزی بدیم.  مثلا  عطر جدایی میاره  اما اگه با یه پاکت کاغذی پر از  گلبرگ های سرخ باشه   طراوت به رابطه  میاره،   یاد گرفتیم که  آروم بخندیم  چون  روزگار و  بازیهای  فلک  از پشت ابرها  زیر زیرکی  داره  ما رو  نیگاه  میکنه  و  چشمهای  حسود  روزگار  نباید  ما رو  شکار  کنه .  یاد گرفتیم هرگز اسم عشق مون رو نباید روی بازو هامون خالکوبی کنیم  چون  قانون نانوشته ی روزگار  میگه که اسم هرکی روی  تنت بیاد  از دورُ  بَرت میره و از دستش میدی،  حتی فرمول رسیدن به ارزوهامون رو با انجام فرمول ساده ای که معجزه میکنه  یاد گرفتیم   و.....
شین براری مثل  آموزگاری بودش که درس عشق  رو سر کلاس عاشقی  تدریس میکرد و  قانون نانوشته ی عشق،و دست سرد و بی ترحم  تقدیر  و  چرخه ی اعمال مون و بازتابش در  زندگی رو به مخاطبینش یاد داد  
 مباحثی مثل تقدیر و بازیهای روزگار رو یک به یک برامون تفکیک و  شرح داد 
و با نقل داستان های حقیقی بهمون یکایک باورهایش را گفت  و حقانیت عقایدش را اثبات کرد.

درضمن آقای شهروز براری (شین)  از معدود نویسنده های جوانی هست که بلد بود رسم روزگار و  حیله های زندگی و بازیهای هفت آسمون رو به واژه تبدیل کنه و واژه ها رو به خط بکشه و راه رو از چاه به ما  نشون بده  . یعنی در عین اینکه خودشون جوان بودن  باز بیشتر از بزرگان نویسندگی به فکر جوونا بودن 
شین براری از جنبه ادبی هم  خیلی خاص بوده و سالهای زیادی از عمرشو گذاشته و داستانهای اکثر نویسنده های مطرح و گمنام خارجی وایرانی رو تحلیل وتفسیر کرده و روشون نقد نوشته که واقعا خود من همیشه با خوندنشون حال کرده م و تو نقدام تو انجمنهای داستان نویسی و برای خودم ازشون استفاده کرده م
شین براری بعد از میرصادقی  یکی از پرکارترین  نویسنده های ایرانی دونست که 9تا رمان و 13مجموعه داستان کوتاه نوشته و خودشو در جهات مختلف در دنیای داستان نویسی به اثبات رسونده.اما متاسفانه هیچ کدوم از این رمانها و مجموعه ها تیراژ بالا و یا با  تبلیغات کافی نبوده ووقتی تو کتابفروشیها و کتابخونه ها بودیم به چشممون نخوردن و احتمالا تو قفسه های پایینشون الان دارن خاک میخورن.

خب به هرجهت بهانه م واسه نوشتن این مطلب اول یه کم خاطره بازی و برانگیختن حس نوستالژیک(با شین براری)بود و دوم اینکه یکی از اپیزودهای  رمان «پستوی شهرخیس» به دوستدارای" شین براری" معرفی کنم.



   WWW.ketabrah.com 

 مرجع و منبع کلیک نمایید       

          


   مشخصات                
   معرفی کتاب ادبیات داستانی بلند   
       نام اثر؛  پَستوی،شهرِ،خیس
           ژانر؛   فرمالیسم،هنری،مکتب،روسی 
      نوع اثر؛  داستان،بلند
     نویسنده؛ شین،براری
           ناشر؛ رستگارگیلان 
     صفحات؛  387صفحه 
        انتشار؛   آبانماه،1389 
        کدفیپا؛    ۱۶۴۸۰۳۵۸۶۴
 مجوزشابک؛    ۴۱۰۱۱۸۸≈۱۱ 
           تیراژ؛    ۳۰۰۰ جلد 
    ویراستار؛     مرضیه صامن

شهروز براری     کتاب شهروز براری صیقلانی 


       [][][][][][]][]         توضیح       [][][][][][][][]
                            داستان بلند  "پستوی شهرخیس " هفت اپیزود دارد   . که بطور زنجیروار با هم مرتبط و در عین حال هرکدام ویژگی و جریان مستقل و خلاق خود را دارند.   اکثر روایت ها حقیقی و اسامی واقعی میباشند   


  اپیزود اول کتاب     __نذر اشتباه  

     کتاب_ پستوی شهر خیس      با قلم ؛   شین براری  

                شخصیت های اپیزود 1ول    


1_1_ شوکت_نقش اول از کودکی تا بیوه گی
   مشخصه؛   یتیم_ عجیب_زرنگ_اهل کسب و کار_سرتق، جنگنده_غد و یکدنده_ 
(شخصیت حقیقی_ماجرا ساختگی_اسم فرضی)


2_2_حاج آقا بزرگ _پدربزرگ 
    مشخصه؛ _خَیِر و معتمد بازار_ 
(شخصیت حقیقی_ماجرا ساختگی_اسم صحیح)


3_3_محمد سوادکوهیان (عظیم هشتی)_ شوهر ناخلف شوکت

    مشخصه؛ لات _الوات_بی بند و بار
 (شخصیت و ماجرا حقیقی_اسم صحیح)


4_4_یوسف سجودی _پسرهمسایه،قهرمان
    مشخصه ؛ قهرمان بوکس ایران و ملی پوش تیم ملی بوکس ایران و قهرمان بوکس آسیا
 (شخصیت  و ماجرا حقیقی_اسم صحیح)


5_5  + راوی


    مختصری  از  داستان اپیزود اول  

       از کتاب  پستوی شهر خیس                        

            مختصری از اپیزود اول  ؛  نذرِ  اشتباه        

1_شوکت؛ نوهء حاج آقابزرگ است _دختربچه ای که پدر مادرش از زیارت باز نمیگردند و او با پدربزرگ پولدار و معتمد کسبه ی بازار بزرگ میشود،  اوقاتش از کودکی برخلاف کودکان همسن و سالش میگذرد،  زیرا همقدم با پدربزرگ به حجره های بازار و کسب و کار سرکشی میکند،  او عصای دست پدربزرگش میشود و در جوانی عاشق لات و جاهلی میشود و با توجه به مخالفت های حاج آقا بزرگ  با او ازدواج کرده و بین او و پدربزرگش فاصله می افتد،  با زندگی مشترک بی کیفیت خود در کنار  "محمد" سبب سرافکندگی حاج آقا بزرگ میشود، پدربزرگش(ح آقابزرگ) فوت میکند،  محمد در زندان و یا فراری است،  شوکت میفهمد که باردار است  و قصد سقط جنین را دارد هربار به محض خروج از منزلش و در مسیر رفتن به بیمارستان برای انجام سقط،  به یکی از دوستان و همسایگان مواجه میشود که از قضا آنان بی هیچ دلیل موجهی شروع به تعریف و تمجید میکنند و  از اینکه داشتن فرزند صالح چه برکتی است و بهترین نعمت است صحبت به میان می آورند،  و هربار شوکت  در رودروایسی قرار گرفته و از سقط منصرف میشود، امجد خانم همسایه شان یکبار او را درب بیمارستان دیده است و او ناخواسته با او همقدم و مسیرش را تغییر داده بود تا مبادا رازش  افشا  شود....  تا آخرین روز و آخرین فرصتی که در آن میشود بطور قانونی سقط جنین کند  و شوکت که از شوهرش مدتهاست ناامید است و یکماه اخیر را هم که شوهرش در زندان آب خنک میخورد  و پدربزرگش هم که بتازگی فوت شده و اینها همگی سبب آن میشود که وی تصمیم قاطع خود را بگیرد و عزم رفتن به بیمارستان و انجام سقط جنین را میکند و به محض خروج از خانه و ورودش به کوچه.... با جمعیت زیاد و جشن و پایکوبی خیابانی مواجه میشود ، مردم بی دلیل بوق میزنند و همه شاد و سرخوشند،  او دلیل را جویا میشود و در می یابد که پسر یکی از همسایگان بنام  یوسف سجودی  در مسابقات بوکس آسیا  که در رشت برگزار میشده مقام طلا را کسب نموده،  او از بچگی یوسف را دیده و با مادرش دوست است

  ، شوکت با خودش میپندارد که این اتفاقات سریالی و پرتکرار که هربار سد راهش برای سقط میشود حکمتی دارد،   و به سقاخانه میرود و  شمعی روشن میکند و نذر میکند  که فرزندی که در شکم دارد را  سقط نکند  و بشرط آنکه خداوند عاقبت و سرانجام فرزندش را دقیقا همچون عاقبت قهرمان سجودی بکند و  هرچه تقدیر و فرجام یوسف بوده  آینه گردان آینده ی فرزندش،شود.

 شوکت شدیدا به سقاخانه اعتقاد دارد و میداند که حتما حاجت روا میشود     شوکت در میابد که شوهر ناخلفش از زندان آزاد شده ولی پی الواتی رفته. هرچند که اگر خانه هم می آمد  محال بود که شوهرش را راه دهد.   او آن روز را شب میکند و آخرین فرصتش را برای سقط از دست میدهد و سرخوش و دلگرم صحنه ای میشود که یوسف روی دوش هواداران وارد کوچه شده بود و حلقه های گل به گردن داشت،   او شب هنگام خیالبافی میکند که شاید دو فردای دگر  خودش،بجای امجد خانم صاحب پسری غیور و افتخار آفرین و قهرمان شود،  اللخصوص که در سقاخانه شمع روشن و نذر کرده بود.

  شوکت بیخبر بود که همان شب درون کافه صحرایی در جاده ی رشت انزلی  یوسف سجودی به دست یکی از گنده لات های رشت بنام  قولبمی چوماق"" به قتل رسیده و فوت شده. 
صبح فردا با اگاه شدن از ماجرا و فرجام تلخ  پسر همسایه،   بین دو راهی و شک و تردید میماند  که پس اگر نذر او  حاجت روا  شود  و  عاقبت فرزندش دقیقا مثل یوسف سجودی  باشد  که  خیلی  بد میشود  زیرا  یوسف در شب جشن قهرمانی اش  به قتل رسیده. نهایتا خودش را با این جمله که اصلا شاید فرزندش دختر باشد ،  آرام میکند و بدنبال راهی برای پس گرفتن نذر اشتباه خودش می افتد و...  
شوکت صاحب فرزندی پسر میشود و اسمش را شهریار میگذارد و شوهرش هم اعدام میشود  و او پسرش را تنهایی بزرگ میکند و همواره در ترس و نگرانی سالها را سپری میکند که مبادا  آخر عاقبت پسرش مثل یوسف سجودی بشود و جوانمرگ شود.و شهریار وارد ماجرای عاشقانه ی پر فراز و نشیبی با پیردختر ساکن باغ توسکا بنام مهربانو  میشود و...... 



   اپیزود   دوم   

  اپیزود  دوم راجع به شخصیت و کاراکتر جذاب و  محبوبی به نام  نیلیا  است  و  آرزوی اشتباهی که تعبیر میشود. نیلیا نمیداند مادربزرگش مُرده است،  و دلش برای بودن کنار مادربزرگش تنگ شده،  او شش سال دارد  و تمام سرگرمی و دلخوشی اش نگاه کردن به ستارگان شب مهتابی در تابستان است  تا شاید عبور شهاب سنگی را ببیند   و در لحظه ی موعود که شهاب سنگی سینه ی سیاه و جلاخورده ی آسمان را میشکافد  و محو میشو د نیلیا هول شده و یهو آرزویی نسنجیده میکند ،   و  آرزو میکند  کنار مادربزرگش باشد،  

از قضا همان لحظه و زمان  مرغ امین هم از بالای سرش پرواز میکرده  و  نیلیا میخوابد آن شب و آرزویش تعبیر و به کما می رود و در عالمی غیر جسمانی و عجیب و متفاوت  خود را کنار مادربزرگش می یابد،    او که اسمش ایلین بوده  توسط مادربزرگش نیلیا  خطاب میشود  نیلیا ابتدا به غلط میپندارد که مادرش فوت نموده  و به این دلیل اثری از مادرش نمیبیند و...... 

شهروز براری

WWW.ketabrah.com

       [][][][][][][][][]      

کتاب شهروز براری صیقلانی

دریافت    
عنوان: ماهنامه ادبی چوک
حجم: 5.12 مگابایت
توضیحات: مجله ادبی چوک دانلود فایل pdf
    چوک         چوک     موافقین