کانون شاعرین

شعر نو #شعرسپید #شعر

کانون شاعرین

شعر نو #شعرسپید #شعر

کانون شاعرین

شعر نو
شعر سپید
غزل
قصیده
رباعی
شاعرین معاصر
داستان نویسی خلاق
داستان کوتاه
داستان بلند
رمان
بدایه ها و دلنوشته های شین براری

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۱ نوامبر ۲۰، ۲۳:۳۱ - نورا نوری
    مرسی
نویسندگان

شعر سیب از ابتدا تاکنون

دوشنبه, ۳۰ نوامبر ۲۰۲۰، ۰۹:۲۳ ب.ظ
 شعرهای زیادی سروده شده‌اند که در جواب آن‌ها شعرهای دیگری هم سروده شده. اما در این بین اتفاق جالبی افتاده که تا به حال هنوز هم ادامه دارد و بیشتر از دیگر موارد جلب توجه می‌کند. حمید مصدق در سال 1334 شعری با عنوان سیب سرود. هرچند که بعضی‌ها معتقدند حمید مصدق این شعر را برای برادر ناشنوای خودش سرود و نه یک دختر:

 

shin منبع مطلب کلیک نمایید

" تو به من خندیدی
و نمی‌دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان‌زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز...
سال‌هاست که در گوش من آرام آرام
خش‌خش گام تو تکرار کنان
می‌دهد آزارم
و من اندیشه‌کنان غرق این پندارم
که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت؟! "

(خرداد 1343 - حمید مصدق)

 

http://true-story.blogfa.com

بعدها شعری با اسم فروغ فرخزاد منتشر شد که به نوعی جوابیه‌ای به شعر حمید مصدق بود. هر چند مدرک معتبری دال بر اینکه این شعر را فروغ سروده یا نسروده(!) وجود ندارد! شعر اول شاید خیلی موفق و معروف نبود اما زمانی که این جوابیه نوشته شد به عنوان یک مکالمه‌ی شعری شناخته شد و روز به روز معروف‌تر شد. با فرض اینکه این شعر از فروغ می‌باشد با توجه به اینکه فروغ سال 1345 پر کشید پس باید این شعر را در دو سال آخر عمر زمینی‌اش نوشته باشد:

 

" من به تو خندیدم 
چون که می‌دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی 
پدرم از پی تو تند دوید 
و نمی‌دانستی باغبان باغچه همسایه 
پدر پیر من است
من به تو خندیدم 
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم 
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و 
سیب دندان‌زده از دست من افتاد به خاک 
دل من گفت: برو 
چون نمی‌خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را…. 
و من رفتم و هنوز سال‌هاست که در ذهن من آرام آرام 
حیرت و بغض تو تکرار کنان 
می‌دهد آزارم 
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم 
که چه می‌شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت؟! "

(فروغ فرخزاد - بین سال‌های 1343 تا 1345 )

 

این داستان به همینجا ختم نشد و چند سال قبل دوباره این شعر به دلیل دیگری روی زبان‌ها افتاد. شاعر جوانی به اسم جواد نوروزی شعری را در جواب این شعرها از زبان سیب نوشت:

 

" دخترک خندید و پسرک ماتش برد
که به چه دلهره از باغچه‌ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می‌خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد
غضب آلود به او غیظی کرد
این وسط من بودم،
سیب دندان زده‌ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره‌ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه‌ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام
هر دو را بغض ربود…
دخترک رفت ولی زیر لب این را می‌گفت:
” او یقیناً پی معشوق خودش می‌آید ”
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
” مطمئناً که پشیمان شده بر می‌گردد ”
سال‌هاست که پوسیده‌ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت؟! "

(جواد نوروزی - فروردین 1389)

 

 

شاعران زیادی در همین رابطه شعرهایی سرودند. می‌توان گفت مصدق داستان را از دید پسرک روایت کرده و شعر را از زبان وی نوشته، فروغ هم شعر را از زبان دخترک و جواد نوروزی هم شعر را از زبان سیب نوشته است. مسعود قلیمرادی اما شعر را از زبان پدر دخترک یا همان باغبان نوشته:

 

" او به تو خندید و تو نمی‌دانستی  
این که او می‌داند  
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی  
از پی‌ات تند دویدم  
سیب را دست دخترکم من دیدم  
غضب‌آلود نگاهت کردم  
بر دلت بغض دوید  
بغض ِ چشمت را دید  
دل و دستش لرزید  
سیب دندان‌زده از دست ِ دل افتاد به خاک  
و در آن دم فهمیدم  
آنچه تو دزدیدی سیب نبود  
دل ِ دُردانه من بود که افتاد به خاک  
ناگهان رفت و هنوز  
سال‌هاست که در چشم من آرام‌ آرام  
هجر تلخ دل و دلدار تکرار کنان  
می‌دهد آزارم  
چهره زرد و حزین ِ دختر ِ من هر دم   
می‌دهد دشنامم  
کاش آن‌روز در آن باغ نبودم هرگز  
و من اندیشه‌کنان غرق در این پندارم  
که خدای عالم ز چه رو در همه‌ی باغچه‌ها سیب نکاشت؟! "

( مسعود قلیمرادی - دی 1389 )

 

شین_ب،صاد هم شعری را از زبان درخت نوشت و این داستان همچنان ادامه دارد:

 

دخترک خنده‌ی زیبایی کرد
ناگهان پدر پیر رسید
با نگاهی غضب‌آلوده به سیب
سیب دندان‌زده افتاد به خاک
میوه‌ی عشق مرا داد به باد
پسرک پا به فرار
با نگاهی تلخ
دخترک رفت کنار
تا زِ آن روز به بعد
میوه‌های من
این درخت دور افتاده زِ یاد
بی هیچ نگاهی بی‌افتند به خاک
و من خشکیده به هر باد رسم
پِیِ این عشق بپرسم بلند
که چه می‌شد چشم پسر
شاخه‌هایم را نمی‌کرد نگاه

(ش_ب،ص - آبان 1390)

 

 

شاعران دیگری هم در این رابطه شعرهایی نوشتند که از جمله آن‌ها می‌توان به: روژین قهاری، مسیحا جوانمردی و تعداد زیادی شاعر بی نام(!) اشاره کرد. هر چند زاویه دید آن‌ها تکراری بوده و فقط متن شعر آن‌ها متفاوت بوده است. در همین زمینه شعری هم از زبان باغچه نوشته شده است:

 

پسرک به چه دلهره سیب را از درختم دزدید
باغبانم از پی او تند دوید
سیب را دست دُردانه‌اش که دید
غضب آلوده به پسرک کرد نگاهی
در آن دم فهمید
دل دردانه‌اش بوده که او دزدیده نه سیب
دخترک اما
بغض چشمان او لرزه انداخته بود به دستش و
سیب دندان‌زده و دلش هر دو افتاد به خاک
می‌شنیدم که دلش می‌گفت: برو
و رفت تا به خاطر نسپارد گریه‌ی تلخ یارش را
باغبان
سال‌هاست که در چشمش آرام آرام
هجر تلخ دل و دل‌دار تکرار کنان
می‌دهد آزارش‌
و اندیشه‌کنان و غرق در پندار
تبر دست گرفت و جواب داد به این سوال
که خدای عالم ز چه رو در همه‌ی باغچه‌ها سیب نکاشت؟! "
سیب اما، میوه‌ی درخت عشقم
می‌پوسید آرام آرام
می‌شنید، زیر لب گفته‌های دخترک و
روی لب زمزمه‌های پسرک را
بی شک او قربانیِ دیگرِ غرور بود
جسمش تجزیه شد ساده ولی
ذراتش را من کشیدم در آغوش
سال‌هاست که می‌گذرد و حالا 
بزرگ کرده‌ام باز درختی با سیب‌های سرخ
که اندیشه کنان و غرق در پندار از من می‌پرسد:
" چیست حکم بین سیب و جدایی؟ "
" ماجرای باغبانِ عاشق و تنهایی؟ "
و پسرک همسایه می‌آید
تا به چه دلهره سیب را از درختم بدزد
و 
باغبانم از پی او تند بدود و باز ...

(امین شیرپور - مرداد 1391)

 

  • ۲۰/۱۱/۳۰
  • نورا نوری